جدول جو
جدول جو

معنی راستی خواستن - جستجوی لغت در جدول جو

راستی خواستن
(تَ نَ / نِ سَ دَ)
طلب راستی و عدالت از کسی:
همه راستی خواستی زین دو شوی
نبود ایچ تا بود جز داد جوی.
فردوسی.
، صداقت و امانت و درستی خواستن:
چنان راستی طبعش از دهر خواست
که پرگار در کجروی گشت راست.
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ کَ دَ)
طالب امر واقعی و نفس الامر بودن از کسی. (آنندراج). جویای راست شدن. طالب راست بودن. حقیقت خواستن:
اگر راست خواهی سخنهای راست
نشاید درآرایش بزم خواست.
نظامی.
میانجی چه باشد که بس بی هشند
اگر راست خواهی میانجی کشند.
نظامی (از آنندراج).
راست خواهی زنان معمایند
پیچ در پیچ و لای در لایند.
ملک الشعرء بهار
لغت نامه دهخدا
(تَ زْ دَ)
طلب اظهار نظر. درخواست اظهار عقیده: و با یحیی بگفت و رای خواست یحیی گفت علی مردی جبار و ستمکار است و فرمان خداوند راست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 416). و به وزیر (خواجه احمد عبدالصمد) در این معنی نبشته آمد و رای خواسته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 545). چون بر این حال امیر واقف گشت... خالی کرد و در این باب رای خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343). پدر ما خواست که ولیعهدی وی را باشد و اندر آن رای خواست از وی (از آلتونتاش) و دیگر اعیان. (تاریخ بیهقی). امیر در این وقت بباغ صدهزاره بود خلوتی کرد با سپاهسالار و اعیان و حشم و رای خواست تا چه باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404)
لغت نامه دهخدا